حسينيه علي اصغر

تير نگذاشت

1391/7/18 21:24
1,634 بازدید
اشتراک گذاری

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

شعر از علي رضا لك

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

امام عشق
18 مهر 91 21:44
ياحسين
خاله ی مهربون
2 آبان 91 5:54
سلام...عالیه وبلاگتون قشنگه
مامانی طهورا
26 آبان 91 1:33