وقتش رسیده
وقتش رسيده است كه پر در بياوری
از راز خنده ي همه سر در بياوری
وقتش رسيده است كه با روضه های خشك
اشكی ز چشم چند نفر در بياوری
وقتش رسيده است كه موسی شوی و باز
از نيل تا فرات جگر در بياوری
خود را به روی تيغ كشاندی كه جنگلی
از زير دست های تبر در بياوری
تو يك تنه حريف همه می شوی و بس
از اين قماط ، دستی اگر در بياوری
تو از نوادگان مسيحی ،بعيد نيست
از خاك ،مشك تازه و تر در بياوری
در این کویر خار گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری
لب میزنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری
شعر از رضا جعفری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی