حسينيه علي اصغر

تير نگذاشت

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟ با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟ خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی بگذارید به سن علی اکبر برسد دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی شیر در سینه بی کودک مادر برسد زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد شعر از علي رضا لك ...
18 مهر 1391

اشك هاي سرزده

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است يعني تمام شعرم اسير دو راهي است این واژه های تب زده غرق تلاطم اند در های و هوی تشنگی و العطش گم اند باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم باید دخیل دل به پر جبرئیل بست آری به قلب معرکه باید سفر کنیم پس از کدام حادثه باید شروع کرد پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم ميدان پر از صداي کف و طبل و هلهله است خيمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است آرام دیده‌ي تری از دست می رود صبر و قرار مادری از دست می رود بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش با دیدن کبودی لب های پرپرش در مشک های تشنه نَمی هم نمانده است آبی به غیر اش...
18 مهر 1391

سائيده شد

سائیده شد لبان تو اینگونه چوب را برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را ... دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را آب فرات در کف خود ته نشین شده است پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را واجب نبود آمدنت لطف کرده ای برداشته اند از همه حکم وجوب را آبی نمانده است که خاموششان کنم آتش زدی لبان خودت این دو چوب را شعر از رضا جعفري ...
18 مهر 1391